با اقتباس آزاد از خسرو نورمحمدی؛ فقط ایدهای برای تأمل بیشتر
▬ وظیفه و هدف برنامهریزی توسعه به هیچوجه «دولتی کردن» اقتصاد نیست. هدف برنامه توسعه کمک به ایجاد محیط و فضای مناسب برای شکوفایی خلاقیت و نوآوری در سطوح مختلف برای اقشار متنوع و متکثر است.
▬ «برنامهریزی جامع توسعه» عملاً نوآوری و خلاقیت را حذف و اقتصاد را دولتی و بازدهی را محدود میکند و نهایتاً مانع توسعه میشود. آنچه در ادبیات توسعه پیشنهاد میگردد «برنامهریزی هستههای خطدهنده» است که تحت عنوان Core Planning مطرح شده است. قلب برنامه توسعه متکی بر هستههای خط دهنده نیز، پروگرامهای اجرایی است.
▬ ایده برنامه جامع به محض این که مطرح شود، شکست میخورد. حتی در سال ۱۹۶۶، یعنی سی و پنج سال پیش یکی از متخصصان توسعه کتابی به نام برنامهریزی توسعه درسهای تجربه نوشت. در این کتاب، تجربه صد کشور، از جمله ایران در آن زمان مطالعه شده است. در این کتاب به درستی ادعا شده که حتی یک مورد برنامهریزی جامع توسعه موفق در جهان وجود ندارد. دلایل نظری آن هم روشن است؛ یعنی اگر به دنبال اجرای برنامه جامع توسعه هستید، علم جامع میخواهد که ندارید، اطلاعات تفصیلی بهنگام میخواهید که اگر توسعه یافته باشید. دارید. اگر هم نباشید، ندارید. زمان هم چندان در اختیار ندارید. حداکثر یک سال باید وقت صرف کرد. دستگاه بروکراسی تا راه بیفتد چند ماه زمان میبرد. بعد هم که نوبت به هیأت دولت و مجلس میرسد سرجمع پنج تا شش ماه طول میکشد که یک برنامه جامع توسعه شکل بگیرد. آیا در پنج ماه میشود کار کرد؟ لذا آخر کار به دلیل عدم دقت و ... برنامه هیچ از آب در میآید. برنامهریزی توسعه برنامهریزی بر اساس هستههای خط دهنده است؛ یعنی یک بخش و زیر بخشهای خط دهنده انتخاب میشوند، که ممکن است در مجموع ۲۰ درصد کل بودجه کشور را در برگیرند. برنامهریزی توسعه تعداد محدودی کارهای خط دهنده را در بر میگیرند و با فرصت کافی یک بار در مجلس تصویب میشود. پس از تصویب برای چهار تا پنج سال برنامه داریم. بعد هم نوسانات درآمدی به ۷۰،۸۰ درصدی منتقل میشود که مربوط به امور جاری است و امور جاری هم روال خودش را دارد. به عبارت دیگر لازم نیست هیچ تغییر عمدهای دهید. کافی است که یک معاونت توسعه درست کنید تا کارهای خزانهداری را انجام دهد. خلاصه اگر برنامه چهارم توسعه هم برنامه جامع باشد، هیچ یک از زحمات شما قابلیت اجرایی ندارد. این بحث از حدود سی و پنج سال پیش شناخته شده است. آرتور لوییس در سیلان در حین کمک به برنامه توسعه، جملهای مشهور گفته و آن این که برنامهای که میخواهید برای پنج سال طراحی کنید. بیست سال وقت میخواهد تا خودش تهیه شود. من نیستم خودتان تهیه کنید. در دنیا یک نمونه موفق برنامه جامع پیدا نمیکنید، جامعیت ما را گیر میاندازد.
▬ برنامهریزی هستهای، قلب برنامهریزی توسعه و متکی بر هستههای خط دهنده و برنامههای اجرایی است. برنامه اجرایی متشکل از هدف و پروژههای مشخص، سازماندهی و تشکیلات اجرایی برای حذف یک مانع توسعه و یا برای ایجاد قطب توسعه است. هیچ برنامه توسعهای بدون وجود پروژههای مشخص در بطن برنامههای اجرایی قابلیت اجرایی ندارد و در شرایط فقدان این بخش در برنامه توسعه، برنامه مزبور تبدیل به تصویرهای کلی و هر چند مطلوب ولی غیر اجرایی است. به عبارت دیگر ستون فقرات یک برنامه توسعه، برنامههای اجرایی هستند و بدیهی است که هیچ موجودی بدون ستون فقرات قدرت بلند شدن و حرکت ندارد هر چند که طراحی آن بسیار زیبا و خواستنی باشد.
▬ در حقیقت میتوان ابراز داشت که برنامهریزی هستهای به لحاظ اهداف جامع بوده ولی از نظر اجرای برنامه محدود به گلوگاههای اصلی میباشد. در واقع در برنامهریزی هستهای برنامههای اجرایی در هر بخش اقتصادی تعیین شده، و به عنوان موتور حرکت و جهش توسعه تمرکز بر آنها صورت میگیرد. از ویژگیها و مزایای این نوع برنامه میتوان به مواردی از جمله: نیاز به نیروی انسانی کمتر، نیاز به آمار و اطلاعات کمتر، زمان کمتر، و قابلیت اجرایی بیشتر اشاره کرد.
▬ سیاستگذاری اقتصادی کشور را در سازمانهای سیاستگذاری (سازمان برنامه و بودجه بانک مرکزی و وزارت امور اقتصادی و دارایی) از دسترس آنانی که چند سال سیاستگذاری میکنند و آنگاه به تحصیل میپردازند دور نگه داریم.
▬ هنر برنامهریز توسعه و هدایت کننده جامعهاین است که در فرهنگ جامعه خود جستجو کند و اجزای مناسب را بیابد و آنها را تعریف و تقویت نماید و اجزای نامناسب را به تدریج تضعیف کند.
▬ برای برخی افراد مشکل از همین جا آغاز میشود. چون به محض اینکه سخنی از لزوم برنامهریزی به میان میآید، تصور میکنند برنامهریزی یعنی تعیین تکلیف برای مردم. پس فکر میکنند حکومت باید دولت سالار شود تا توسعه اتفاق بیافتد. یعنی دولت باید برای توسعه و برای مردم تعیین تکلیف کند. این نگرش اساساً و از بنیان غیرعلمی و اشتباه است. نباید فراموش کرد که برنامهریزی یک فعالیت علمی و یک فعالیت هماهنگ کننده است.
▬ برنامهریزی برای توسعه به این معنی است که باید کارها را بر اساس پیشبینیهای علمی و به صورتی هماهنگ پیش برد. لذا اگر تکلیفی تعیین میشود مانند تکلیفی است که یک پزشک برای مریض تعیین میکند و نهایتاً مریض با اراده خود میپذیرد یا نمیپذیرد که آن نسخه را عمل کند. پس باید سراغ علم تحول اجتماعی (یعنی مباحث توسعه، جامعهشناسی، سیاست، فرهنگ شناسی و ...) رفت و دید در این علوم چه حوزههایی را حوزه دخالت دولت میشمارند و چه شیوههایی را شیوههای مجاز دخالت دولتی میدانند و اگر کار علمی بشود، آن وقت این نوع دخالتها مجاز خواهد بود.
▬ به تصور من نظام انگیزشی و نهادهای اجرایی در کشور دچار ضعف شدهاند و در کنار این دو عامل، فشار نظم بینالمللی بر اقتصاد کشور نیز بسیار قابل توجه است. جامعه اقتصادی ایران در مواجهه با این سه عامل دچار وضعیت نامطلوبی شده و از شکوفایی لازم برخوردار نیست. لذا تدوین برنامه توسعه کشور باید به طرف حل این مشکلات از طریق سیستم علمی، عقلانی و انسانی با توجه به شرایط موجود پیش رود.
▬ سیاستگذاری اقتصادی کشور را در سازمانهای سیاستگذاری (سازمان برنامه و بودجه، بانک مرکزی و وزارت امور اقتصادی و دارایی) از دسترس آنانی که چند سال سیاستگذاری میکنند و آنگاه به تحصیل میپردازند، دور نگهداریم.
▬ ”در شرایط حاضر حتی مفاهیم فنی و تکنیکی نیز در سطوح مختلف اداری اجرایی کشور در هم ریخته است، به عنوان مثال سالهاست که ما هر برنامهای را فارغ از محتوای آن به عنوان برنامه توسعه تلقی میکنیم و همه برنامههای خود را برنامههای توسعه همهجانبه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میدانیم. به برنامههایی که بعد از انقلاب ریخته شده نگاه کنید و ببینید تا چه حد با هم متضادند“.
▬ در سالهای دهه شصت مقررات و نظامنامهای درهم نوشته شد، ساختارهای تشکیلاتی بدون تخصص به هم ریخت. مفاهیم در هم ریخت، این پروسه سالهاست ادامه دارد. در ابتدای انقلاب این کارها توجیه حفظ انقلاب داشت، اما به تدریج این به حفظ منافع تبدیل شد. امروز نظام اداری ایران به هم ریخته، حجم فساد قابل توجه است، معلوم نیست در این نظام اداری کدام کار را بدون توسل به پول یا رابطه میتوان انجام داد. انگیزههای کار بسیار ضعیف شده و پرداختیها محدود است. این هم به شخص مربوط نیست، بلکه یک نظام اداری در حال فروپاشی است. در این شرایط کارکرد اقتصاد جز به کندی، مقدور نیست. نکته اینجاست که وقتی نظام اداری فروپاشید، دیگر خوب یا بد بودن برنامه آنقدرها تفاوتی نمیکند. به عبارت دیگر برنامه خوب هم فقط در شرایطی قابل اجرا است که نظام بوروکراسی کشور دارای کارآیی لازم باشد. فرض کنید در یک روز تابستانی قصد میکنید که برای هواخوری به فیروزکوه بروید، برنامه مفصل و دقیقی هم برای این کار تنظیم میکنید، اما نکتهای که به آن توجه نمیکنید، وسیله نقلیه در اختیار شماست که مثلاً سرعتش بیشتر از بیست کیلومتر در ساعت نیست. در شرایط طبیعی باید دو ساعته به نقطه مورد نظر برسید، اما با وسیله نقلیه شما، این مسیر هشت ساعت طول میکشد و این زمان بیش از حد طولانی است. لذا بعد از این که حرکت کردید، ناچار میشوید به وسیله نقلیه خود فشار بیاورید و مثلاً یک ساعت با سرعت ۵۰ کیلومتر حرکت میکنید بعد موتور اتومبیل شما میسوزد ... بعد تمام برنامههای خوب شما از بین میرود و در همین نقطه متوقف میشوید. این ”وسیله نقلیه“ در تمثیل ما همان نظام اداری و اجرایی است. اگر این نظام اداری و اجرایی فروپاشیده باشد، بهترین برنامهها هم نمیتواند کارساز باشد. وقتی این اتفاق بیفتد، اجباراً حرکت اقتصادی جامعه کند میشود، و در شرایطی قرار میگیرد که رکود و تورم توأم میشود. دولت پول به جامعه تزریق میکند اما چرخهای اقتصاد نمیچرخد. فساد باعث میشود پولها متمرکز و تورم ایجاد شود اما رونق اقتصادی به وجود نمیآید.
▬ برای نخستین بار در تاریخ اقتصادی ایران وارد بحرانی شدهایم که چندین سال است ادامه دارد، چرا؟ در سالها ۷۴-۱۳۷۳ اقتصاد ایران وارد بحران شد، تاکنون این بحران ادامه یافته و اکنون پنجمین سال این بحران است و هیچ نشانهای هم برای برون رفت از این بحران مشاهده نمیشود. چون نظام اداری و اجرایی ما در هم ریخته و این هزینهای است که ما برای ۲۰ سال بازی کردن با این نظام میپردازیم. این امر آثار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارد. شاید مهمترین اثر اجتماعی آن این است که اعتماد مردم از مجموعه نظام اداری سلب شده است، مردم هر روز با عدم کارآیی این نظام مواجهاند.
▬ از دیدگاه تحلیل جامعهشناسی سیاسی، وقتی نظام بوروکراسی در کشوری فرومیپاشد متأسفانه راهحلهای سادهای برای اصلاح آن وجود ندارد. این نظام عبارت است از مقرراتی که وضع میشود، تشکیلات سازمانی و رویهها. شورای عالی اداری برای تغییر ساختار اداری تأسیس شد، اما به اعتراف مسئولان هیچ توفیقی نیافت. ملاحظه میکنید که این برنامهها (برنامههای توسعه) تا چه حد متفاوتاند ولی جالب است که نام همه آنها برنامه توسعه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی جمهوری اسلامی ایران است. با این وضع دیگر کسی نمیداند که توسعه یعنی چه و برنامه توسعه چگونه برنامهای است؟
▬ در بحث برنامهریزی توسعه کشور از قدیم دو دیدگاه متضاد اما اساسی وجود دارد. این دو دیدگاه، یک (دیدگاه آزادی عمل است) و دیدگاه مقابل آن (برنامهریزی کامل دولتی) است.
▬ آنچه در ایران خیلی وقتها فهمیده نشد این است که برنامهریزی متکی بر تئوری اقتصادی متفاوت است با برنامهریزی مبتنی بر ایدئولوژی کمونیستی. برنامهریزی کمونیستی اصلاً یک دنیای دیگری است. آن میگفت که تمام ساخت جامعه را باید به هم بریزیم و دولت به نمایندگی از ملت بیاید و برنامهریزی بکند تا اتلاف منابع نداشته باشیم و وعدههای عجیب و غریبی داد. شعار مشهورشان این بود که جامعه کمونیستی جامعهای است که در آن هر کسی به فراخور توانش کار میکند. بحث نظام کمونیستی این بود که آدمها جرم میکنند جنایت میکنند چون فقیرند، بدبختاند و چون نظام خراب است و تا نظام کمونیستی درست بشود، یک آدم نو متولد میشود، یک آدمی که دیگر بدی ندارد و خودش آن کاری را که میتواند، میکند. از یک طرف این آدم چشم و هم چشمی ندارد پس مصرف پائین میآید و از طرف دیگر هم که فنّاوری بالا رفته است. بنابراین شعار کمونیستی این بود که از هرکس به اندازه توانش انتظار میرود که کار کند و به هر کس به اندازه نیازش داده میشود. یعنی برنامهریزی کمونیستی قول میداد که هر کس هر نیازی که دارد تأمین شود و هیچ کس هم زورکی کار نکند و هرکسی به اندازه استعدادش برای رشد خود کار کند، و ما عملاً دیدیم که در جوامع کمونیستی چه اتفاقی افتاد. بدین ترتیب، جامعه کمونیستی نیز برنامهریزی را مبنا قرار داد و این برنامهریزی آن برنامهریزی مورد نظر ما نیست. برنامهریزی مورد نظر جامعه کمونیستی، یک برنامهریزی جامع دولتی است که میگوید مالکیت خصوصی، بی مالکیت خصوصی، مشارکت آدمها، بی مشارکت آدمها و خلاصه در این برنامهریزی و این جامعه سیستمهایی را داریم بمانند آنچه که دیدید... تئوری کمونیستی در ظاهر تئوری بسیار قشنگی است اما وقتی به کار گرفته میشود نتایج دیگر و دور از انتظاری به دنبال دارد. همانطور که در شوروی هم دیدید، این تئوری برای ۶۰ سال به کار گرفته شد اما اقتصاد آن به غیر از بمب اتم و پیشرفت هستهای به مانند اقتصاد ما است.
▬ برنامهریزی توسعه بر توزیع مواهب توسعه اصرار میورزد. البته نه از این حیث که صرفاً توسعه شناسان آدمهای خوبی هستند و یا آدمهای بدی هستند، خیر. بحث اساسی این است که آنها میدانند شما نمیتوانید یک آدمی را که مستأصل است و بیچاره است، بیاورید و از او کار خوبی را انتظار داشته باشید. یا بحث نان را در ایران در نظر بگیرید. همه میدانید نان تا زمانی که ارزان بود جلوی آن را میگرفتند اما حالا که کمی گران شده، کارفرما مجبور است برای منافع شخصی خود، ارزانترین کارگران را استخدام کند و ارزانترین کارگر اصلی اصلاً چیزی از بهداشت نمیفهمد. بسیاری از مشکلات بیماری هم در ایران ناشی از این نان بود و هنوز هم هست چون شما کارگری را استخدام میکنید که مزد او روزی سه هزار تومان است و میخواهید روزانه ۱۵۰۰ تومان به او بدهید. این کارگر به دور از بهداشت به شکل خاصی رفتار میکند. اگر آن فرهنگ لازم نباشد، مشکل ایجاد میشود.
▬ برنامهریزی هستهای به عنوان برنامهریزی جزئی مطرح میباشد. نظر به اینکه برنامهریزی جامع توسعه به دلیل عدم حل تمامی مشکلات در یک بازه زمانی، در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، عملاً ناموفق بوده است. و اگر چه برنامهریزی جامع به لحاظ تئوریک، جذاب و ایدئال است اما امکان اجرا و پیادهسازی آن در عمل بنا به تجربیات کشورهای مختلف و دلایل گوناگون وجود ندارد. همچنین در اجرای برنامهریزی جامع، آمارها و اطلاعات صحیح اساس و پشتوانه لازم و ضروری است حال آنکه در بسیاری از کشورها از جمله توسعه نیافتهها، فاقد آمار و اطلاعات دقیق و قابل اتکا هستند. و لذا اجرای هرگونه برنامهای بر مبنای آمار غیر قابل اتکا مشکلزاست. بنابراین در سطح عملیاتی به جای برنامهریزی جامع توسعه، برنامهریزی هستهای یا هستههای کلیدی مطرح گردیده است. و مدافعان این نوع برنامهریزی بر این ادعا هستند که تهیه و اجرای آن، سادهتر و اثربخشی آن نیز بیشتر است.
▬ بخشهای مهم یک برنامه توسعه، با توجه ویژه به اصول یک برنامه توسعهٔ مبتنی بر برنامهریزی هستهای را میتوان بدین صورت بیان نمود:
۱. اصل حفظ و حراست از انگیزه خصوصی و قدرت خلاقیت نوآورانه جامعه: وظیفه و هدف برنامهریزی توسعه به هیچ وجه دولتی کردن اقتصاد نیست بلکه کمک به ایجاد فضای مناسب برای شکوفایی، خلاقیت و نوآوری در سطوح مختلف برای اقشار متنوع جامعه است.
۲. اصل پایداری حرکت توسعه: توسعه فرآیندی بلندمدت است و نباید انتظار داشت که با یک یا دو برنامه، فرآیند توسعه پایان یابد و کشور به منتهای مسیر توسعه برسد.
۳. اصل امکانناپذیری تهیه برنامه جامع و ضرورت تدوین برنامه هستههای خط دهنده: قلب برنامه توسعه باید متکی بر هستههای خط دهنده و نیز برنامههای اجرایی باشد.
۴. اصل ضرورت برنامههای اجرایی در یک برنامه: برنامه اجرایی مجموعهای متشکل از هدف، پروژههای مشخص، سازماندهی و تشکیلات اجرایی برای حذف یک مانع توسعه و یا برای ایجاد یک قطب توسعه است.
۵. اصل ضرورت استفاده واقعی و مؤثر از اندیشمندان جامعه در تهیه برنامههای توسعه متکی بر هستههای خط دهنده: برای شناسایی مسائل اساسی و اصلی و تهیه پروژه برای حل و فصل مسائل هر بخشی باید از متخصصان واقعی در هر بخش کمک گرفت. متخصصان ترکیبی از محقق دانشگاهی و مدیران پر تجربه و شایسته اجرایی را قطعاً در برمیگیرد.
۶. اصل ضرورت برنامهریزی تفصیلی برنامههای اجرایی: ستون فقرات یک برنامه توسعه، برنامههای اجرایی است.
۷. اصل ضرورت وجود تشکیل متناسب مدیریت امور توسعه: چارچوب حقوقی، سازمانی، تشکیلاتی، پرسنلی، مالی در امور توسعه، کاملاً متفاوت از سایر امور مدیریت کلان جامعه است و لذا باید تشکیلات متناسب برای این کار، طراحی و به کار گرفته شود.
۸. اصل ضرورت دور کردن امور توسعه از نوسانات ناگهانی اقتصادی-اجتماعی کشور: در فضاها و محیطهای توسعه نیافته، وجود شوکها، التهاب و نوسانات ناگهانی در ذات فرآیند توسعه نیافتگی آنها وجود دارد. مهمترین زمینه در این نابسامانی مربوط به منابع مالی در دسترس حکومت است. در سایر زمینهها نیز نوسانات مهم اقتصادی-اجتماعی میتواند در امور توسعهای کشور، بیثباتی ایجاد کند لذا ضروری است که در طراحی مدیریت امور عمرانی با تهیه شرایطی که در ادبیات و تجارب توسعهای به دست آمده است کوشید تا نوسانات مورد بحث از حوزه توسعه دور و به امور غیر توسعهای منتقل شود.
۹. اصل ضرورت در اختیار داشتن تصویرهای کلان به منظور اتخاذ خطمشیهای استراتژیک: این بخش از برنامه توسعه صرفاً جنبه اطلاعاتی و هدایتی دارد. در این حوزه به کارگیری مدلهای اقتصادسنجی متکی بر ساختار متناسب و آمار قابل اتکا الزامی است.
۱۰. اصل تأکید بر نقش بسیار مهم و اساسی دبیرخانهای سازمان برنامهریزی: سازمان برنامهریزی توسعه، نقش بسیار حساس دبیرخانه را بر عهده دارد و نه نقش تهیه کننده نهایی و انحصاری برنامه را، و لذا ضروری است که در تهیه برنامه توسعه از مشارکت وسیع اندیشمندان از یکسو و دستگاههای اجرایی از سوی دیگر به نحو مؤثر و کارآمد استفاده کند.
▬ با توجه به اصول دهگانه مذکور، برنامه توسعه متشکل از چهار بخش میباشد که عبارتاند از:
۱. چشمانداز (۱۰-۲۰ ساله)
۲. تصویر کلان و خطمشیهای استراتژیک برنامه پنجساله که این دو بخش صرفاً جنبه اطلاعاتی و هدایت کننده داشته، و به نوعی تفاهم در سطح جامعه و میان مسئولان و مردم را به دنبال دارد و به هیچ صورتی به قانون مصوب مجلس تبدیل نمیشود.
۳. برنامههای اجرایی
۴. مدیریت امور عمران و توسعه
▬ این دو بخش نیز میبایست به صورت تفصیلی و بر اساس ضرورتهای برنامهریزی، هستههای خط دهنده و با مشارکت مؤثر و وسیع متخصصان و اندیشمندان تهیه شده و به قانون تبدیل شود.
▬ در این وضعیت (برنامهریزی قبل از انقلاب) است که، به تعبیری، مردم حالت اشباح را پیدا میکنند، که هستند ولی در امور دخالتی ندارند، چیزی را میبینند ولی نمیدانند چیست، چون مشارکتی در این امور ندارند. مردم میبینند که عدهای از آدمها میآیند که لباس خاصی پوشیدهاند، اسامی و رفتار خاصی دارند، یک کارهایی میکنند، آهن میآورند، سیمان میآورند، ساختمان میسازند و... بعد برق به روستا یا شهر میآید، جاده میآید، ... ولی این کارها ناشی از مشارکت اقشار وسیع مردم نیست؛ مردم بیشتر همان حالت اشباح را دارند. آنها نمیدانند اصلاحات ارضی چیست، و چرا باید باشد، و چرا اتفاق افتاده؟ کسی از ایشان نپرسیده که آیا خوب است چنین اتفاقی بیفتد یا نه؟ بگذریم از رفراندومها و همه پرسیهای آنچنانی؛ مردم چگونه میتوانستند بدانند که مثلاً اصلاحات ارضی چیست؟ آنها میدیدند که عدهای یک روز میآیند و مثلاً زمینی را به کسی تحویل میدهند و روز بعد زمین را میگیرند. یک روز شرکت سهامی زراعی درست میکنند، روز بعد بحث کشت و صنعت مطرح میشود و روزی دیگر بحثی دیگر. آنها چگونه میتوانستند بدانند که قرار است با معرفی اصلاحات ارضی، بافت روستایی کشور و همه ابعاد روستایی و شهری کشور تغییر کند. مثلاً یکی از آثار اصلاحات ارضی این بود که بخش کشاورزی کشور امکان مییافت تا مقداری از نیروی کار خود را آزاد کند و این نیرو به شهر بیاید، و از طرف دیگر امکان ورود ماشینآلات به کشور نیز فراهم شود.
▬ مشکل اساسی اقتصاد ایران بینش، تفکر و اندیشه است و در تدوین برنامههای توسعه باید این مفاهیم را در اولویت قرار داد.
▬ صحنه اقتصادی جامعه را به هیچ وجه به آزمایشگاه برخی سیاستها تبدیل نکنیم.
▬ در سازمان برنامهوبودجهای مانند سازمان برنامه و بودجه ایران، صرفاً مسائل تکنیکی و فنی تخصیص بهینه منابع بین مصارف مختلف مطرح نیست.
▬ سازمان برنامه ایران الزاماً باید یک سازمان تفکر اجتماعی و تفکر توسعهای باشد. چنین سازمان برنامهای باید دسترسی فعال به مجموعهای از متفکران اجتماعی داشته باشد. متفکرانی که مسائل اقتصادی جامعه را با ابعاد بسیار فراتر از تکنیک اقتصادی ببینند و تصمیم بگیرند.
▬ به عنوان نمونهای دیگر از مسائل ظاهراً اقتصادی صرف، اجازه دهید مسئله انرژی و قیمت انرژی در ایران را مطرح کنم در جامعه ما چند سالی است که بحث میشود که انرژی (قیمت برق، نفت، بنزین، گازوئیل، گاز، ...). ارزان است. بارها و بارها در سمینارها بحث شده که ما نفت و گاز و برق و ... را ارزان میفروشیم، که البته بحث درستی است.
▬ به دنبال این نکته بحث ”اتلاف انرژی“ مطرح میشود و گفته میشود که چون انرژی در ایران ارزان است، مردم صرفهجویی لازم را نمیکنند و انرژی تلف میشود و سرمایهگذاری هنگفتی در ایجاد نیروگاه، در ایجاد پالایشگاه و ... بر جامعه تحمیل میشود که این هم درست است. این بحث در نهایت به این نتیجه میرسد که باید انرژی را گران کرد تا مصرف آن معقول شود و از بین نرود که این نتیجهگیری به نظر درست نمیآید، چرا؟ علت این است که این نتیجهگیری در صورتی درست است که فقط بحثهای تکنیکی عرضه و تقاضا مطرح باشد و بحث جامعه مدنی و اثر آن بر کارآیی اقتصادی مورد توجه قرار نگیرد. برای روشن شدن بحث اجازه دهید بحث را پی بگیریم و ببینیم به کجا میرسیم.
▬ خب، گفتیم انرژی ارزان است فرض کنید بخواهیم انرژی را گران کنیم. لابد خواهیم گفت، همینطور که بارها در سمینارها گفته شده، هر بشکه نفت خام حدود ۲۰ دلار قیمت دارد ولی از همان ابتدا نمیشود تمام این پول را از مردم گرفت. در مرحله اول مثلاً ۵ دلار از آن را بگیریم و مثلاً هر دلار را به ۳۰۰ تومان بفروشیم. پس به ازای هر بشکه نفتی که به پالایشگاه میدهیم تا تبدیل به بنزین و گازوئیل و ... شود ۱۵۰۰ تومان دریافت کنیم. این پول را به بودجه دولت اضافه کنیم، هم دولت پول بیشتری به دست میآورد که خرج کند و هم قیمت انرژی کمی زیاد میشود و مصرف آن معقول شود. اما یادمان میرود که معنی این حرف این است که داریم دوباره از نفت یک درآمد هنگفت تازهای به طرف بودجه دولت سرازیر میکنیم و ساختار بودجه را بیشتر به سمت دولتی کردن میبریم. پس در اینجا دو اتفاق خواهد افتاد: یکی این است که انرژی کمی گران خواهد شد و این باعث معقول شدن مصرف انرژی خواهد بود و دیگر اینکه بودجه دولت به طرف غیرمردمی شدن خواهد رفت و در این شرایط جامعه مدنی تضعیف و باعث کاهش کارآیی کل اقتصاد خواهد شد. در همین جا تأکید کنیم که در هر جامعهای با شرایط امروز ایران اگر جامعه مدنی تقویت نشود، کارآیی اقتصاد در مجموع پایین میآید. پس نتیجه خالص افزایش قیمت انرژی در ایران چه خواهد شد؟ نتیجه خالصی که به دست خواهد آمد حاصل جمع دو نتیجه فرعی خواهد بود: یکی نتیجه مثبت در کارآیی یعنی معقول شدن مصرف انرژی و یکی نتیجه منفی یعنی ضعف بیشتر کارآیی کل اقتصادی به علت اینکه جامعه مدنی در کشور بیشتر تضعیف خواهد شد، به نظر بنده این نتیجه کلی به طور خالص منفی خواهد بود و لذا بنده بارها به عنوان یک معلم اقتصاد و یک محقق جامعه با گران شدن انرژی در ایران در شرایطی که ساختار فعلی بودجه کشور حاکم است مخالفت کردهام. در این رابطه بارها اشاره کردهام که برای تصمیمگیری درباره گران شدن انرژی در ایران نباید صرفاً و انحصاراً به بحث کارآیی مصرف انرژی در اثر گران شدن آن تکیه کرد. این بحث در حقیقت به معنی دیگری است که عبارت است از نوعی رقابت بین ملت و دولت، به این صورت که ملت اکنون از نفت خودش مستقیم استفاده میکند و در شرایط گران شدن، دولت میگوید که شما مستقیم استفاده نکن، من پولش را از تو میگیرم و بعد به نمایندگی از طرف تو خرج میکنم.
▬ در مورد بحث خصوصی کردن مؤسسه برنامهریزی (موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی) که در گذشته مطرح بود، نظر من این بود که خصوصی کردن مؤسسه مثل این است که بخواهید بک کلانتری را خصوصی کنید! مؤسسه برنامهریزی ایران پشتیبان فکری نظام برنامهریزی است و قرار نیست خصوصی شود. اگر خیلی به خصوصیسازی فکر میکنید، چند مؤسسه خصوصی درست کنید! حاکمیت باید در انحصار دولت باشد و دولت هم باید کوچک و مقتدر باشد.
▬ در جنگ جهانی دوم با تحولاتی که پیش آمد برنامهریزی توسعه با ویژگیهای خود مطرح شد و شاخههایی مانند اقتصاد توسعه، جامعهشناسی توسعه، جامعهشناسی توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و از این قبیل را در علوم ایجاد کرد. پس یک قانونمندیهایی پیدا شد و برنامهریزی توسعه را مطرح کرد. این برنامهریزی از دید عمومی نگری، فراگیر است.
▬ یک روز در یکی از کلاسهای دانشگاهی، دانشجویان اصرار داشتند که بگویند خارجیها به انگیزه استعمار نفوذ میکنند. ولی من گفتم که خارجی کار خودش را میکند و مثالی زدم، گفتم؛ بنده ایرانی هستم، هم معلم هستم و ظاهراً هم آدم بدی نیستم، ولی وقتی به مغازهای میروم تا پیراهنی بخرم به مغازهدار میگویم این پیراهن چند است؟ مثلاً میگوید پنج هزار تومان. آیا من به او میگویم که آقای مغازهدار من استاد دانشگاه هستم و درآمد من نسبت به کارگری که این را بافته یا دوخته است خیلی بهتر است، ممکن است این پیراهن را به جای پنج هزار تومان، هفت هزار تومان حساب کنید؟ آیا من با او اینگونه رفتار میکنم؟ یا نه، شروع میکنم به چانهزنی و میگویم چرا پنج هزار تومان؟ پارسال یا نه اصلاً همین دو ماه پیش این پیراهن را چهار هزار تومان یا سه هزار تومان خریدم و حالا این پیراهن را با قیمت پائین تری میخواهم و آن را با قیمت کمتری حساب کن. من به عنوان یک ایرانیِ مثلاً خوب، دارم اینگونه رفتار میکنم حالا شما از خارجی چه انتظاری دارید اینکه بیاید و بگوید چون شما آدمهای خوبی هستید و ما پول و ثروت زیادی داریم پس به جای ۱۵ دلار آن را از شما ۴۵ دلار میخرم. باید دید چه اتفاقی میافتد که پیراهندوز خارجی مثل پیراهندوز ایرانی نیست و ایرانی باید در منطقه باب همایون از صبح تا شب پشت این چرخ بنشیند و در آخر هم نتواند نانی به دست آورد و نانی بخورد. یا مثلاً وضعیت در کوره آجرپزی آنگونه باشد و غیره.
▬ این نکته (شکست برنامهریزی جامع) سالهاست که در ادبیات توسعه شناخته شده و بارها در کتابهای مهم توسعهای حتی در چند دهه پیش آمده است. به عنوان مثال در کتاب بسیار ارزنده آقای واترستون، تحت عنوان برنامهریزی توسعه درسهایی از تجربه که اولین چاپ آن حدود ۳۷ سال پیش صورت گرفته و در این کتاب تجربه بیش از ۱۰۰ کشور جهان در برنامهریزی توسعه (از جمله ایران) بررسی شده به صراحت آمده است که در عمل حتی یک تجربه موفق برنامهریزی توسعه در سطح جهان وجود ندارد و برنامهریزی جامعه توسعه عملاً نوآوری و خلاقیت را حذف و اقتصاد دولتی و بازدهی را محدود میکند و نهایتاً مانع توسعه میشود. بر این اساس آنچه در ادبیات توسعه پیشنهاد میشود برنامهریزی هستههای خط دهنده است که تحت عنوان در ادبیات مطرح شده است. قلب برنامه توسعه متکی بر هستههای خط دهنده نیز پروگرام های اجرایی است.
▬ سیوهفت سال پیش واترستون همین نتیجه را میگیرد و توضیح میدهد که به چه دلایلی برنامهریزی جامع توسعه اصلاً موفق شدنی نیست، عملیاتی شدنی نیست. منظور آن است که این پدیده در آن زمان هم شناخته شده بود. اما اینکه چرا این امر در ایران حداقل در حد توسعه شناسان شدنی نیست، علت این است که علم اقتصاد همانند علم پزشکی است، مثل سایر علوم است و رشتههای تخصصی دارد. هر اقتصاددانی ممکن است این پدیده را نداند و نشناسد، همانطوری که ممکن است مثلاً چشمپزشک چیزهایی را بداند که جراح قلب نداند مسئلهای که در ایران وجود دارد آن است که اقتصاددانان توسعه بسیار محدودند به علاوه دلایل ویژه دیگری هم در مملکت وجود دارد.
▬ در سال ۱۳۲۷ اولین برنامه توسعه ایران تصویب میشود. این برنامه به ملی شدن صنعت نفت، دولت دکتر مصدق، کودتا و غیره برخورد میکند. بیشتر این تجربه تا سالهای ۳۶-۳۵ یعنی در حدود ۶ الی ۷ سال از آن بیحاصل سپری میشود. از سالهای ۳۶-۳۵ به بعد مقدمات برنامهای که تا سال ۵۱-۵۰ ادامه دارد، فراهم میشود که یک دوره منسجم برنامهریزی و یک دوره ۱۳-۱۴ ساله است و فوقالعاده هم دستاورد اقتصادی دارد. از سالهای ۵۱-۵۰ به بعد شاه ایران یکدفعه برنامهریزی را به هم ریخت که سوابق آن هنوز موجود است. برنامه پنجم که تهیه شد، جلسهای در سازمان برنامه تشکیل شد که شاه در آن بودجهِ برنامه را یکدفعه سه برابر کرد. در آن دوره، یکی از معاونین سازمان، آقای دکتر مجلومیان که هنوز هم زنده است و در ایران است و مسیحی هم هست، در آن جلسه بلند شد و با جرأت گفت که برنامه اینطوری نمیشود. با پول نمیشود این کار را کرد. و شاه هم در آن جلسه ظاهراً یک جمله تاریخی گفت که اقتصاددانان نفهمند و نمیفهمند و اینها سوابقش موجود است. پس برنامهریزی ایران از سال ۵۱ به هم ریخت تا سال ۶۱ و ده سال دیگر هم در اینجا از بین رفت. سال ۶۱
▬ برنامهریزی شروع شد و آدمهای تازهای که هیچ سابقه برنامهریزی نداشتند، مشغول شدند. برنامه اول را تهیه شد با جنگ مواجه گردید. این برنامه دوباره به مجلس رفت و تا سال ۶۸ باقی ماند. در سال ۶۸ اولین برنامه توسعه کشور تهیه شد. یعنی ما در برنامهریزی، سابقه قدیمی داریم ولی ببینید با چه سابقهای داریم بالا و پائین میکنیم. از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۶۷ که مدت چهل سال است، ما فقط برای ۱۵-۱۴ سال از آن را برنامهریزی کردیم. ظاهراً همیشه برنامه بوده است اما برنامه واقعی برای ۱۴ سال است.
▬ طراحان برنامه از همان ابتدا فرایند عمران یا همان توسعه یا صنعتی شدن را فرآیندی موقتی میدانستند، لذا سازمان برنامه را به صورت موقت طراحی کرده بودند تا بتواند دور باطل فقر و موانع صنعتی شدن را رفع کند. حتی استخدام در این سازمان به صورت قراردادی و موقت انجام میشد. لذا سازمان برنامه از شروع کار، یک سازمان موقت که به طور مستقل مسؤولیت هدایت و نظارت یک برنامه هفت ساله را بر عهده داشته باشد طراحی شد که با پایان برنامه و خاتمه حسابرسیها، دوره آن به پایان میرسید. دلیل این کار این بود که بنیانگذاران سازمان برنامه از همان ابتدا به دنبال ایجاد سازمان برنامه به صورت نهادی و موقت بودند. آنها توسعه را فرایندی موقتی میدانستند و میخواستند سازمان برنامه با نهادسازی بتواند ایران را در دوره محدودی به توسعه برساند و سپس این سازمان حذف شود. چرا؟ چون معتقد بودند ماهیت توسعه گذرا است. و به همین دلیل کسی در سازمان برنامه در استخدام دائم نبود. بحث این بود که یک رشته پروژههای ویژه نهادسازی داریم که به تدریج باید کوچک و کوچکتر شود. میگفتند سازمان برنامه یک روز بزرگ است و بعد به تدریج کوچک میشود و در نهایت حذف میشود. پس یک حاکمیت داریم و یک برنامه که حوزههای آن محدود است ... اگرچه با شروع هر برنامه، مأموریت این سازمان تمدید میشد و به دلیل سرانجام نیافتن عمران و توسعه کشور، این سازمان بعد از برنامه چهارم به صورت دائمی درآمد.
▬ در مورد ابتهاج و اینکه چه عواملی باعث شد که او بتواند سازمان برنامهریزی را تثبیت کند و فرآیند برنامهریزی توسعه و عمران را در کشور نهادینه نماید، باید علاوه بر اشاره به عوامل محیطی و به ویژه عوامل جهانی در ارتباط با ایران آن زمان و مسئله پایان یافتن جنگ جهانی دوم و ضرورت کنترل شوروی سابق و تئوریهای مسلط آن زمان در ارتباط با جلوگیری از فقر و انقلاب، به ویژگیهای خاص شخص ابتهاج هم اشاره کرد. از جمله اینکه ایشان سالها به تهیه نقشه اقتصادی برای توسعه کشور اندیشیده بود و وقتی مدیر عامل سازمان شد، نیازمند آن نبود که تازه بنشیند و فکر کند و یا از دیگران فکر بخواهد که برای توسعه چه باید کرد، سازمان برنامه چه باید انجام دهد، و ... او میدانست چه میخواهد و چه باید بکند، تجارب کاری وسیعی با دنیای مدرن داشت، کارش در بانک شاهنشاهی شروع شده بود، تجربیات بانک جهانی و بانک ملی را داشت، شخص فوقالعاده قاطع و علاقهمند به توسعه کشور، بسیار پرکار و با پشتکار و حداقل در سالهای اولیه مورد اعتماد کامل شخص اول مملکت بود. به علاوه او توانست همکاران خلاق، نوآور، تلاشگر و پرانگیزه را جذب کند و زندگی اقتصادی مطلوبی را هم برای همکارانش فراهم کرده بود. کار خوب، تلاش و پرانگیزه میخواست ... سازمان برنامه در دوران ابتهاج قدرت میگیرد و با طراحی و اجرای پروژههای زیربنایی به توسعه و عمران کشور میپردازد. ولی نهایتاً اختلاف ابتهاج با گروههایی که در خارج سازمان برنامه در مقابل این سازمان ایستاده بودند و همچنین از دست رفتن حمایت شاه از ابتهاج، باعث کنار رفتن ابتهاج میشود ولی سازمان برنامه در این دوران تثبیت میشود.
▬ عظیمی تأثیرات آمریکاییها و گروه هاروارد در برنامهریزی ایران به ویژه برنامههای سوم و چهارم چنین بیان میکند: زمانی که آمریکاییها یعنی بعد از کودتای دولت ملی مرحوم دکتر مصدق به ایران آمدند، تردیدی نیست که بر ایران و سیاستگذاری آن مسلط و حاکم شدند. البته، هدف آنها واقعاً توسعه ایران بود، چون منفعت ایشان چنین ایجاب میکرد نه آنکه مثلاً انسان دوست بودند و یا ما را دوست داشتند. داستان این بود که باید حلقه امنیتی دنیای غرب شکل میگرفت و در این حلقه امنیتی که در زیر کشور شوروی قرار داشت، ایران یک حلقه مهم بود. هدف و بحث آمریکائیها این بود که؛ ایران را نمونه میسازیم که هم قوی باشد و هم به همگان نشان میدهیم که کمونیسم پیشرفت ایجاد نمیکند، بلکه غیرکمونیسم پیشرفت ایجاد میکند. برنامهریزی توسعه یعنی نهادسازی و آمریکاییها این را خوب میدانستند. برنامهریزی توسعه به روش نهادسازی نیز به نوعی مثل پازل بچههاست که قطعات مختلفی کنار هم قرار میگیرند. برای مثال پازل بانک توسعه صنعت و معدن را درست کردند. مطالعات نشان میدهد در سال ۱۳۵۱ حتی یک پروژه مهم صنعتی در ایران نبوده است که این بانک در آن زمان در مورد آن پروژه وظیفهای داشته باشد و انجام نداده باشد. سپس برنامهای وجود داشت که به ایجاد بانک اعتبارات صنعتی منجر شد، یعنی بانک توسعه صنعت و معدن را برای حمایت از صنایع بزرگ است. بانک برنامه هم بود که بعداً به بانک اعتبارات صنعتی برای اعتبار دادن و حمایت از صنایع کوچکتر تبدیل شد. در کنار اینها به تدریج سازمان گسترش و نوسازی صنایع را درست کردند و گفتند ایجاد و پرداختن به پروژههایی مثل فولاد و زیربناهایی که همه جا دولتی است، وظیفه شماست. بانک توسعه کشاورزی را همتای بانک صنعت و معدن برای کشاورزی روزمره درست کردند. به بانک توسعه کشاورزی گفتند که کارهای مربوط به توسعه صنعت در بخش کشاورزی را شما انجام دهید. همچنین بانک اعتبارات کشاورزی را برای رسیدگی به کشاورزان کوچک ایجاد کردند. در کنار همه این کارها به ساختار مجلس هم فکر کردند. وقتی به آن دوره نگاه کنید، میبینید که اینها اصلاحات ارضی را به عنوان جزیی از این پازل معرفی کردند، برای آنکه بتوانند سیستم کلی سیاسی اجتماعی ایران را عوض کنند. اگر اسناد را نگاه کنید میبینید که به این نتیجه رسیده بودند که ساختار سنتی حاکم بر مجلس جلوی کارشان را میگیرد، پس اصلاحات ارضی ۱۳۴۰ را با هدف تغییر ساختار مجلس مطرح کردند. به تدریج این پازلها شکل میگرفت. بدین ترتیب یکسری هستههای تشکیلاتی بین این پازلها درست کردند. اساس برنامهریزی توسعه نیز همین است. هر پازلی یک وظیفهای دارد و امکانات انجام آن نیز برایش فراهم است. آنها روی ریزهکاریها خیلی خوب کار کرده بودند.
▬ تا زمانی که آمریکاییها حضور داشتند به سازمان برنامه گفته شد که وظیفه شما زیربنا سازی است. سازمان برنامه در آن زمان نه مسئول برنامه بزرگ و جامع کشور بود، نه مسئول بودجه جامع کشور. به سازمان برنامه وظیفه دادند که کارهای راهسازی، سدسازی، نیروگاه و دانشگاه را انجام دهد. به سازمان برنامه گفتند که روی برنامه جامع کار نکن. توجه شود که سازمان برنامه ایران از سال ۱۳۵۱ وارد برنامهریزی جامع شد و تا قبل از آن وارد این نوع برنامهریزی نشده بود. به سازمان برنامه گفتند کار شما این است که سد بسازید، جاده بسازید و اصلاً به شما ربطی ندارد که بودجه بهداشت چیست. بودجه، مربوط به وزارت دارائی است. دنیا هم در راستای کمک به شاه بسیج شده بود. لذا اقتصاد ایران در دوره ۵۰-۱۳۳۸ سالانه به طور متوسط رشدی معادل ۸ تا ۹ درصد آن هم با تورمهای زیر ۵ درصد دارد. اما اشتباهی که آنها در آن دوره در کل برنامهریزی خود مرتکب شدند این بود که داستان مشارکت و همزیستی سیاسی را رعایت نکردند. یعنی ساختار سیاسی ایران به سمت استبداد حرکت کرد و آنها مجبور شدند برنامه را نه با مشارکت مردم، بلکه با سرمایهگذاری فیزیکی و روشهای فنی پیش ببرند. مردم حاشیهنشین برنامهریزی شدند و برنامهریزی به بدنه و پیکر اجتماعی ایران پیوند نخورد. ضمناً این اثر هم به اشتباه در ایران برجای ماند که به جای درک کلیت برنامه توسعه و نهادهای آن، برنامهریزی بیشتر به مفهوم زیربناسازی و سرمایهگذاری فیزیکی و نگرش جامع گرفته شد. سازمان برنامه نیز که قرار بود پول نفت را تنها برای توسعه و عمران خرج کند به دستگاهی که وظیفهاش تقسیم پول نفت به بودجه دستگاههای دولتی شده بود، تبدیل گردید و عمران و توسعه نیز تعریف خود را از دست داد و به جای توسعه زیربناهای اقتصادی و آموزشی، به کار ساخت فرودگاه و ساختمانسازی و... منحرف شد.
▬ به عبارت خلاصه، سالهای ۱۳۵۷ تا ۵۹ عمدتاً مصروف به پاکسازی، بازسازی، تجدید ساختار و نوسازی سازمان برنامه گردید. طی سالهای ۱۳۶۰ تا ۶۴ سازمان برنامه تقویت شد و برنامهریزی مجدداً به شدت دنبال شد. برنامه اول تحت نظر سازمان برنامه و زیر پوشش هیات دولت تهیه و به مجلس ارائه شد و بودجه کشور ساماندهی شد ولی قبل از نهادینه شدن این تجربیات، حوادث مهمی چون تشدید جنگ، کاهش شدید درآمدهای نفتی و ... باعث شد تا عمده فعالیت سازمان برنامه معطوف به تأمین مالی بودجه و جنگ، حفظ ثبات نظام، انقلاب و کشور شود. مضافاً این الگوی اقتصادی این برنامه مورد پذیرش عمده نظام قرار نگرفت و توسط مجلس تصویب نشد. این وضعیت ادامه پیدا میکند و تا سال ۱۳۶۵ هیچ الگوی و نظام اقتصادی توسط مجموعه نظام مورد پذیرش قرار نمیگیرد و سازمان برنامه، برنامهریزی و کشور سرنوشت طبعی پیدا میکند و کشور بدون برنامه به سر میبرد. به دنبال این موضوع از سال ۱۳۶۴ اقداماتی برای اصلاح برنامه اول صورت گرفت که حدود ۲ سال روی آن بحث و بررسی صورت گرفت. الگوی این برنامه که عمدتاً به طرف ساختار اقتصادی میرفت که در آن دولت بیشتر زیربناسازی میکرد و نظام تأمین اجتماعی درست میکرد و عمده فعالیتهای اقتصادی به بخش غیردولتی واگذار میشد. اما این الگو نیز چندان مورد توجه قرار نگرفت و بخشهای عمده آن امکان تحقق نیافت. به عبارت روشنتر طی سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ در زمینه برنامهریزی کار اساسی قابل پذیرش و اجرایی صورت نمیگیرد.
▬ برنامه اول توسعه بر اساس یک الگوی اقتصاد آزاد طراحی میشود که البته در شرایط و چارچوب ایران نمیتواند یک اقتصاد کاملاً آزاد وجود داشته باشد. در مقدمه کتاب قانون برنامه اول توسعه نیز صراحتاً گفته میشود که عادلانه بودن توزیع مورد توجه هست ولی طی حرکتی بلندمدت، در ابتدا باید تولید انجام شود و لذا در این دوره اولویت بر تولید قرار میگیرد، مسئله توزیع عادلانهتر و اساساً مسئله عدالت بعداً حل و فصل خواهد شد. پس قرار شد اقتصاد را آزاد کنیم، خارجیها را دعوت کنیم، مردم را تشویق به مصرف کنیم. به بیان دیگر، نوعی بازگشت به نگرش اقتصادی مربوط به دوره برنامه سوم و چهارم زمان شاه. چیزی که در آن دوران توجه نشد، این بود که این نوع نگرش اقتصادی در سالهای قبل از انقلاب در یک فضای فرهنگی متفاوت و در یک نقش بینالمللی متفاوت برای ایران اجرا شد و موفق نیز بود. به عبارت دیگر، در سالهای ۱۳۵۰-۱۳۳۵، نگرش محوریت اقتصاد آزاد متکی بر برنامهریزی تکنو بوروکراتیک و استفاده از منابع مالی داخلی و خارجی مورد توجه قرار گرفت و نتایج موفقی از دیدگاه اقتصادی به دست آورد. اما در آن زمان شرایطی وجود داشت که کاملاً با شرایط سالهای ۱۳۶۸-۱۳۶۷ متفاوت بود. در سالهای ۱۳۵۰-۱۳۳۵ در اقتصاد بینالملل برای ایران نقش مهمی در نظر گرفته شده بود. به علاوه ایران در مقابل شوروی در مجموعه زنجیره امنیتی غرب دارای اهمیت خاصی بود و غرب واقعاً میخواست به ایران کمک کند. نه برای ایران، بلکه برای خودش. این نحوه نگرش دنیای غرب به ایران باعث شد که کشور بتواند به راحتی از منابع خارجی استفاده کند. مثلاً اگر نیروی آموزش دیده کم داشتیم به راحتی از منابع خارج تأمین میشد، اگر منابع مالی کم داشتیم به سادگی از غرب تأمین میشد و به علاوه، باید توجه داشت که در سالهای ۱۳۳۵-۱۳۵۰ از نظر داخلی هم دچار این توهمات نبودیم که دولت میتواند و باید ظرف دو الی سه سال همه چیز را درست کند. عمده مردم هنوز در ساختارهای سنتی نسبتاً قدیمی زندگی میکردند و توقعشان پایینتر بود به این صورت دولت فرصت پیدا میکرد که با کمک خارجیها و با اتکا به نیروهای تخصصی دانشگاههایی مانند هاروارد، پرینستون و ... نهادسازی کند، بانکهای ویژه به وجود آورد، سازمان برنامه خاصی درست کند. به این صورت برنامه تکنوبوروکراتیک لازم تدریس میشد و عملی هم میشد، ولی در سال ۱۳۶۸ که این نگرش دوباره مطرح شد طبیعی است که ایران نه آن جایگاه را در نظام بینالمللی داشت، نه از دیدگاه داخلی یک دنیای یکپارچه و بیتفاوت بود و همچنین نه از دیدگاه دستگاههای بوروکراتیک و تکنوکراتیک توان اجرای چنین برنامهای را داشت و نه هنوز بخش خصوصی اعتماد و اطمینانی به سرمایهداری پیدا کرده بود. همهٔ اینها روی هم قرار گرفت و طبیعی است نظامی که طراحی شده بود با مسائل و مشکلات متعدد مواجه میشد. در حقیقت این نگرش از همان ابتدا مواجه با شکست بود و نمیتوانست موفق شود و موفق هم نشد... در این شرایط مسوولان سیاسی مجبور شدند بدون اینکه اعتقاد به این الگو را از دست دهند برنامههایشان را متوقف کنند. طی سالهای ۱۳۷۶-۱۳۷۳ بیشتر فعالیتهای اقتصادی دولت متمرکز بر این محور بود که بحرانهای ناشی از عملیات اجرایی سالهای ۱۳۷۲-۱۳۶۸ را مهار و کشورها را از مسیر جدا شده خارج کند.
▬ آنچه مشخص است دولت خاتمی دارای الگوی نظری خاصی از اقتصاد نیست و صراحتاً اعلام میشود الگوی خاصی از اقتصاد ندارد و باید آن را ایجاد کند. از طرف دیگر اجرای برنامههای اقتصادی نمیتوانست متوقف بماند لذا کارها و سیاستهای قبلی تقریباً بر همان روال سابق ادامه یافت با این تفاوت که دولت با جدیت بیشتر به دنبال تداوم ارائه یارانهها و تأمین معیشت مردم بود. به بیان دیگر دولت خاتمی تقریباً همان الگوی برنامه اول (سالهای ۱۳۶۸-۷۲) را با چند تعدیل و تغییر دنبال کرد. یک تعدیل اینکه حرکت اقتصادی کمی آرامتر باشد. همچنین از بدهکار کردن دولت جلوگیری شود و حجم یارانههای کالاهای اساسی کاهش نیابد.