حامد دهخدا
به نظر میرسد كه شرایط جامعۀ ایران در وضعیت كنونی از هر دو علت فروپاشی اجتماعی متأثر است؛ از سویی با شروع دوران سازندگی، برنامههای مدرنیزاسیون جامعۀ ایران شرایط روح پایان قرن نوزدهمی را كه در غرب نیز تاكنون هر چه بیشتر و بیشتر عوارض خود را نشان داده است، پدید آورده و از دیگر سوی، با آغاز پروژۀ توسعۀ سیاسی دموكراتیك متساهلانه، نوعی شكاكیت از طرف روشنفکری ایران برای تحكیم این نظام لیبرال تقویت گردید كه این شكاكیت مبانی اعتقاد به یك نظام هنجاری مشترك میانجی روابط را سست گردانیده است تا بتوان هر چه بیشتر دامنۀ تساهل ممكن را افزایش داد. مجموع این دو، ایران را از جهات گوناگون وارد یك فاز (البته نه چندان كامل) فروپاشی اجتماعی کرده است. نتیجۀ این وضعیت را میتوان در شاخصهای عمدۀ زندگی اجتماعی رؤیت نمود (این شاخصها به ویژه در شهرهای بزرگ كه اتفاقاً کنشگران سیاسی اصلی در ایران هستند رؤیت میشود):
1. فردگرایی و گسترش ذرهای شدن افراد؛
2. گسترش فزایندۀ تقسیم كار باعث تقلیل قابل ملاحظهای در كسانی كه میتوانند شخصیت كاملی از خود را در كارشان ترسیم كنند میشود؛ اینگونه كار به فساد جسمی و روحی افراد منجر میشود، زیرا كه نیروهای لازم برای تكامل هماهنگ تمامی شخصیت انسان را فرو میبلعد.
3. گسترش فرایند صنعتی و تبعات آن بر نوع عملكرد و تدابیر در سطوح كلان (مانند دولت)، در سطوح میانه (مانند خانواده) و بالاخره در سطح فردی (تكنولوژی فرآوردههای «غیر لازمی» را برای برآوردن نیازهای «ساختگی» انسان میآفریند و فرد مدام خود را موظف به مصرف، پا به پای دیگران میبیند تا فردی عقبافتاده تلقی نشود).
4. گسترش ارادۀ اندیشیده و تعقلی و زوال نسبی اردههای مبتنی بر وفاداری اخلاقی یا احساسات حداقل در برخی لایههای بزرگ اجتماعی؛
5. اولویتیابی رقابت حتی در سطوح بسیار خصوصی مانند روابط زناشویی؛
6. پنهانكاری فردی ارزشمند است.
7. نظارت رسمی غلبه مییابد و نقش تعهدات اخلاقی در سطوح رسمی كاهش مییابد.
8. تغییر و تحرك اجتماعی شدید؛ پایگاهها اكتسابی میگردد و عمدهترین بخش اندیشههای هر فردی به آرزوی كسب مراتب اجتماعی بالاتر تخصیص مییابد.
9. زندگی شهری تأثیر قاطعی بر زندگی فردی و گسیختگی روابط اجتماعی در عین تنوع بی حدوحصر نقشها بر جای مینهد.
10. دولت به یك ساز و كار حقوقی روشن تقلیل مییابد و چندان ارتباط اخلاقی روشنی با تك تك شهروندان به طور تعریف شده ندارد.
11. اهداف ابزاری میگردند و به ویژه نوع رابطه برقرار كردن با دیگران نیز شكل ابزاری و «پولكی» مییابد. این امر در كنار تلاش برای «منحصر به فرد» بودن، باعث میشود كه روابط صمیمی به چیزی كمیاب تبدیل شود (گو اینكه جستجوی دائم برای دستیابی به روابط صمیمی غالباً به نوعی تقاضای بیبند و باری میانجامد).
12. گسترش روابط پولكی منجر به «افول شرم» و عادی شدن فحشاء و یا اعمال غیراخلاقی علنی به عنوان كارهایی كه «تنها كمی (كه ارزش آن را میتوان با پول تعیین كرد و پرداخت) بد» هستند، میشود.
13. انسجام ارگانیك جای انسجام مكانیكی را میگیرد و روابط افراد صرفاً بر اساس یك نظام تقسیم كار و نه یك سنت اخلاقی و یا علقههای عاطفی برقرار میشود.
14. گروههای ثانویه بر پایۀ طبقات و منافع اقتصادی شكل میگیرد و الگوهای دیگر گروههای ثانوی و نهادهای مدنی زوال مییابد.
15. دگرگونی خویشتن انسانی (Self) به نوبۀ خود به افزایش مشكلات اخلاقی، اجتماعی و روانی منجر گردیده است. زندگی ذهنی انسان بیآرام، ولی محدود و مقید به زمان است و از همین رو انسانها مدام از یك تناقض بنیادین میان امكانات و اهداف خود رنج میبرند و همواره در پی یافتن و سبك سنگین كردن «مصلحت»ها هستند. هویت شخصی انسانهای ایرانی همراه با احساس سیالیت و زودگذری، اضطراب، آشفتگی، نابسامانی، پریشانی، تشویش، نگرانی، هیجان؛ گسستی عامدانه از جدیت و قاطعیت سنت و رفتن به سمت عدم قاطعیت، بیتوجهی، جدی نبودن، سرسری گرفتن، بازی، تفریح و انگیزههای ناگهانی و رها كردن آرمانهای بزرگ است.
16. خویشتن انسانی (Self) در ایران، در اثر یك شكاكیت محض كه از مكاتب فلسفی مختلف به او هجوم آوردهاند (در ایران به ویژه دو رویكرد پوپری و پستمدرنیستیفرانسوی نسبیتگرایی رایج است)، به این نتیجه میرسد كه «ما باید گشتن به دنبال معنای متعالی مشخص را رها كنیم و تنها به فكر زیستن در حال سرمدی سرخوش و رویایی باشیم كه در آن به سر میبریم. حقیقت و معنا تنها میتوانند در تجمعهای خاصی از عقیده و هوس وجود داشته باشند. هیچكس قادر به تعالی بخشیدن یا استعلای جامعه نیست».
17. فرد انسانی ناچار به درونی كردن ارزشهای فرهنگی است و ناگزیر است كه آنها را بخشی از خود سازد. فضیلت فرد بستگی به جذب این ارزشهای خارجی دارد.
18. الگوی جدیدی از برابری ایجاد گردیده است كه در آن نخستین چیزی كه به چالش خوانده میشود برتری یك نظم اخلاقی است.
19. آزادیهایی به شیوههای حقوقی در نظر گرفته میشوند، اما عملاً احساس «آزاد بودن» به دلیل سلطههای گوناگون یك نظام فرهنگی لیبرال كاسته میگردد.
20. حیات سیاسی بیش از پیش برای غالب مردم غیرقابل فهم میشود و مشاركت سیاسی آنها تنها به یك صورت سمبلیك شركت در انتخابات تقلیل مییابد. بنابراین كنشهای سیاسی خودانگیخته و با اهدافی كه برای فرد قابل فهم باشد، كمتر و كمتر میگردد تا جایی كه امكان ظهور قدرتهای توتالیتردموكراتیك كه مهارت اصلیشان به شكل دادن به مشاركتهای بیشكل مدنی (با مطالبات پراكنده) است گسترش مییابد.
دو نوع واكنش در قبال این وضعیت در ایران رؤیت میگردد؛ یكی واكنشهای اصولگرایانه كه برای تولید یك نظم اخلاقی جدید كه تمامی لایهها و قشرهای اجتماعی در آن سهمی داشته باشند صورت میگیرد و دیگری واكنشهای روشنفكرانهنسبیتگرا كه تلاش میكنند تا اولاً با گسترش تفكرات شکاک در مورد مبانی اخلاقی اصولگرایان از ایجاد یك نظم اخلاقی فراگیر جلوگیری نمایند (مثلاً بنگرید به گفتگوی یوسف علی اباذری با ماهنامۀ «آفتاب» (ش.19، مهر 1381، ص.36.) كه در نوع تیترسازی دبیر آن مطبوعه، هر گونه تلاش برای حل آنچه فروپاشی اجتماعی خوانده میشود را نادرست میداند) و در عین حال با تبلیغ ارزشهای روشنگری به نحوی متناقضگون تلاش نمایند تا در برخی لایههای اجتماعی برای كسب قدرت نوعی اتفاق و اتحاد تزریق نمایند.